ورق گل كجا و سيلي كين؟
شاخه ياس كي بريده به داس ؟
دست بر جاي سيلي و ميگفت :
كه كجا هستي اي عمو عباس(ع)
بود دلگرم با خيال پدر
بي خبر بود از سنان و سُنين
راه ميرفت و دست بر ديوار
روي ديوار مينوشت«حسين»
پا پر از زخم و دست بي جان بود
جسم شب گون و چهره چون مهتاب
مي نشست و به روي صحفحه ي خاك
مشق ميكرد « طفل ؛ بابا؛ آب »