سلام
حرم ارباب دلهاي شيعيانشان است... به قول آيت الله امجد حفظه الله كربلا رفتن مهم نيست بلكه كربلايي شدن مهم است چرا كه شمر نيز كربلا رفت...
آقا بيا و روضهي مسلم بخوان كه گفت:
چشمم براي آمدنت اشك پرور است
پيك تو ام كه در قفسي تنگ مانده ام
نامه بري كه زخمي و بي بال و بي پر است
پرواز را ز خاطر من برده اين ديار
اين سرنوشت بي كسي اين كبوتر است
شرمنده ام....
شرمنده ام كه خواهرت آواره كرده ام
شرمنده ام...
شرمنده ام ببخش نفسهاي آخر است
ديروز دست بيعت بر دامنم نشست
امروز حرف كشتن تو ، حرف آخر است
گفتم بنالم و ز غم خود به سر زنم
از چه بگويم؟ آه كه غمها مكرر است
از نعل تازه اي كه به اسبانشان زدند؟
يا از مغازه ها كه پر از تيغ و خنجر است؟
يا از محله هاي يهودي نشين شهرشان؟
از چشمهاي بيحيا كه به دنبال معجر است؟
از بامها كه جاي گل از سنگ پر شده؟
از آتش تنور كه سرگرم يك سر است؟
از گوشها كه منتظر گوشواره اند؟
از مردمي كه وعده ي سوغاتشان زر است؟
از كوچه هاي خاكي و بازار برده ها؟
از خنده ها به طفل يتيمي كه لاغر است؟
از دستهاي زبر و خشن ، تازيانه ها؟
از پنجه ها كه در پي گيسوي دختر است؟
از هرچه نيزه نيزه ي اينان بلند تر
از هرچه تير ، تير سه شعبه گرانتر است
از ناكسي كه در پي انگشتري توست
از خنجري كه منتظر زير حنجر است...
اين غزل مصيبت رو خيلي دوست دارم، با خوندن شعرتون به ذهنم رسيد كه بنويسم. ببخشيد از زياده گويي.... انشاءالله هيچ وقت اشك چشمهامون براي ارباب خشك نشه.