قتل الله قوما قتلواك...
اي كه باتيغ جنون مي كشي ام
تو مژندار كنونمي كشي ام
اكبرم را كه به خون آغشتند
در همان جاي مرا هم كشتند
ريشه نخل اميدم كَندند
حال اِستاده به من ميخندند
پيامبر(ص) که رفت پيش خدا، همه ناراحت شدند. اما بي تابي حسين(ع) که کودکي بيش تر نبود، چيز ديگري بود. بغض و گريه هايش آتش مي زد به زمين و آسمان. شايد به همين خاطر خدا پيامبري کوچک تر به او داد ، علي اکبر(ع)... تا زخم دوري پيامبر(ص) را دوا کند. و اكنون اين پيامبر است كه در ميدان براي سيراب كردن علي اكبر به ميدان آمده
از نژاد علي
بنام علي
مثل عباس
كوه استاده
باز درياي ايستاده ببين !
شور رزم امير زاده ببين !
..
رجزش دشت را به هم پيچاند
نعره اي زد زمانه را لرزاند
.