ما کبوتريم ...
بهر طوف گنبد تو پر کشيده ايم
هر کجا که بوي فاطميه مي دهد
سر کشيده ايم
شعر هاي خسته اي که من هنوز نا سروده ام
براي تو
جان هر غريب عالم اي امام صبر
فداي تو
راستي بقيع جمعه ها غروب
با کدام روضه گريه مي کند ؟
راستي روضه خوان غربت تو کيست ؟
کيست آنکه تشنه محبت تو نيست
چهره ات درون هاله اي از آتش و عطش نهفته است
هيچ شاعري به پاس آن حماسه ات
يک غزل نگفته است
دستهاي خالي مرا ببين که خسته اند
مثل پهلوي نجيب مادرت شکسته اند
سبز وساده و صبور
نور پشت نور
تشنگي ، صلح و قهر
کوزه اي پر آب ، زهر
مهربان و خسته و نجيب
پر ز عطر سيب
اي مدينه را غريب
يا کريم اهل بيت
تسليتبا اين مصائب