سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 9 بازدید
کل بازدید ها: 189842

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


دوشنبه 87 دی 16 || 7:31 عصر

شب نهم محرم - خدای ادب

تنها ام البنین، که پس از ازدواج با امیرالمؤمنین، بر در منزل می ایستد و برای ورود اذن زینب (س) فرزند فاطمه را می خواهد، فرزندی چون تو می تواند داشت. هم او که وقتی فرزندان زهرا (س)، مادر خطابش می کردند، بنای گریه می گذاشت که شما فرزندان فاطمه اید، مرا مادر خطاب نکنید...
حال دل نازک و رئوفت به کنار، ادب تو آموخته از این مادر، که تاب شنیدن نوای " العطش " کودکان حسین (ع) را برایت باقی نمی گذارد.
اکنون این تو، و این سکینه که اگر لب تر می کرد، خواسته اش را اجابت می کردی. حاجتی به گفتن نبود، ترک لب هایش دنیایی حرف داشت...
ببین! این زهراست که سرت را بر دامن گرفته، و این حسین است که برایت ذکر " بِنَفسی أنت " گرفته. آری؛ زاده ی فاطمه (س) قصد به خیمه بردنت را دارد، که جگرش را به آتش می کشی.

« یَا أخی! بِحقّ جَدّکَ رَسولِ الله أن لاتَحمِلنی وَ دَعنی فی مَکانی هَذا »

چرا که از سکینه شرم می کنم، و دیگر اینکه پرچمدار سپاه، بر زمین نشاید...
معنای " کَأنّهُم بُنیانٌ مَرصوص "! ببین؛ برادرت ندای " وَا أخاه " سر داده که " الان إنکَسَرَ ظَهری "

کعبــــه عشق نگــــر، دور و برش دعـــوا شد
استلامش چه شلوغ است، سرش دعوا شد
گوئیـــــــا مملکت ری به نگـــــاهش بستـــــه
در قشـــون بر سر چشمـــان ترش دعـوا شد
آسمــــان را همــــه خواهنـــــد به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمــــرش دعوا شد
قبــر خورشیــــد ندیدنـــد کــــه سـوزاننـــدش
چون پدر نیست، به نعش پسـرش دعوا شـد
بر ســـر نیـــــزه نشد بنــــد، سرش را بستند
علت این است، بهم ریخت سرش دعوا شــد

پ.ن1. راهی نیست از خیمه گاه تا میدان مشک. خنجر رسید و ریخت به چشم رکاب، آب...
پ.ن2. یادت باشد « وَ لا تَذکُرَنّ عِندَهُ سَکینَةً فَإنّهُ اوعَدَها بِالماء »
پ.ن3. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()