سلام خواهر ممنونم
بيا اينجاhttp://www.yasiii.parsiblog.com/و من و او رو پاك كن
يا علي
عرفان سلماني
مهدي جان
گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شما دوست بزرگوار
در ادامه جلسات نقد وبلاگها ، اين هفته قرار است وبلاگ بنده مورد نقد واقع شود . براي بنده بسي مايه افتخار و خرسنديست كه به بهانه نقد وبلاگم ، تجديد ديداري با دوستان داشته و با دوستان جديدي از نزديك آشنا و از محضرشان بهره مند شوم . لذا بدينوسيله از شما دوست عزيز جهت شركت در جلسه نقد وبلاگم كه روز يكشنبه 27/11/87 ساعت 17 در فرهنگسراي دانشجو به آدرس تهران ، خيابان سيد جمال الدين اسد آبادي ( يوسف آباد ) ، خيابان 21 - پارک شفق - فرهنگسراي دانشجو - سراي کتاب برگزار مي شود دعوت مي كنم ، تا با حضور سبز و صميمي خود موجب رونق و غناي هر چه بيشتر اين جلسه گرديد . پيشاپيش از حضورشما صميمانه تشكر و قدر داني مي كنم
به اميد ديدار شما
يا علي مدد .. التماس دعا
http://hajhamid.com
سلام.ه.ح.م.ف/ا.ق.ق.غ.م.ب.م.است
راتش چندوقتيه حس ميكنم لياقت اين اسمو ندارم! شما هر طور دوست داري بخون!
اما چرا آپ نميكنيد دلمون خيلي روضه ميخواد!
متجافي باشيد! بچه هم روضه ميخواد! روضه ي اشك صدا هم نداشت نداشت؟! اشك داشته باشه كفايت ميكنه!
22 بهمن مبارك
اي فرس با تو چه رخ داد که خود باخته اي
مگر اينگونه که ماتي ، توشه انداخته اي
********
بگذار عطش ميان ما حائل شود.....
خدا قوت
بااجازه مطلبتون رو لينک دادم.
سلام
چقدر زيبا و كوتاه ميبريمان تا عرش خدا با كوچكترين فرشته زميني ، خداوند ما را همواره آگاه نگاه دارد . امين
با سلام و غرض ادب و احترام
توفيقي شد تا دقايقي را مهمان وبلاگ با صفايتان باشم و از مطلب زيباتان بهره مند شوم .
واقعا مطلب و شعر زيبايي را نوشته ايد بنده به شخصه از خوندنش مستفيض شدم
قلمتان همواره پر توان و رقصان باد
موفق و مستدام باشيد
يا علي مدد ... التماس دعا
يا لطيف ...
من دلم در پيچ زلفت زلف تو در پيچ باد !
ياد زلفت روي نيزه هستي ام بر باد داد . . .
در يا به خروش آمده و توفان است
ابر و مه و خورشيد و فلک گريان است
با سوز و گداز نوحه مي خواند باد
زنجير زن دسته ي ما باران است
*********
ممنون از حضورتون دوست عزيز
با مطلبي جديد به روزم...
ايام به كام
خواب ديدم پدر ز باغ فدك
سيب سرخي براي من چيده
قافله رفته بود ومن بي جان
پشت يك بوته خار خشكيده
بر وجودم سياهي صحرا
بذر ترس و هراس پاشيده
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب،ناتوان ز فريادي
ماه گفت:اي رقيه چيزي نيست
خواب بودي ز ناقه افتادي
قافله رفته بودودلتنگي
قلب من را دوباره رنجانده
باد در گوش ماه ديدم گفت:
طفلكي باز هم كه جامانده!
قافله رفته بودو تاول ها
مانعي در دويدنم بودند
خستگي،تشنگي،تب بالا
سد راه رسيدنم بودند
قافله رفته بودو مي ديدم
مي رسد يك غريبه ازآن دور
ديدمش-سايه اي هلالي شكل-
چهره اش محو هاله اي از نور
ازنفس هاي تندو بي وقفه
وحشت و اضطراب حاكي بود
ديدم او را زني كه تنها بود
چادرش مثل عمه خاكي بود
بغض راه گلوي من را بست
گفتمش من يتيم و تنهايم
بغض زن زودتر شكست وگفت:
دخترم،مادر تو زهرايم
يک بوسه زدم ، بر رخ او مست شدممجذوب رخش گشتم و ، از دست شدممن (او) همه گشته بودم و (او) همه مندر (او) همه نيست گشتم و هست شدم
التماس دعايا حق...