سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 25 بازدید
کل بازدید ها: 194700

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


جمعه 87 دی 13 || 8:10 عصر

شب ششم محرم - ابن الکریم

رخصت " احلَی مِن العَسَل " می خواهی، اما به عمو بیاندیش. رخصت شهادت دادن به امانت آسان نیست. این بار جان عموست که از وداع با تو به لب رسیده. ببین؛ « حَتّی غَشیَ عَلَیهِ » را. تنها مانده که جان دهد.
عمو را بوسه باران می کنی و فرمان می گیری. ابن الکریم این بار آمده که جان دهد.
پایت اگر چه به رکاب نرسید، ولی پای شجاعتت بر عرش بود.
دشمن را ببین که چه می گوید!
« سبحان الله! دل من تاب آن ندارد که بر او ضربت بزند. به خدا سوگند اگر بر من تیغ حواله کند، دست به دفعش نمی گشایم! »
و چه شقی است آنکه دستش به شکافتن فرق ماه فرمان داد...

در آن زمان که جدا می شد از قبیله ی عشق
هنــــوز گوشه ی چشمی ستاره باران داشت
سوار گشت، ســـواری که سـاعتـــی دیگـــــر
حسین ِ کرب و بلا، یک بغــــل نیستـان داشت
نشست گـــــرد سُم اســـب و یک نفـر حیران
به روی دست ورق پــــاره های قــــرآن داشت

پ.ن. حال دل.


موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()