سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 151 بازدید
کل بازدید ها: 194087

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


جمعه 88 مهر 17 || 8:2 عصر

سیره 4

در واقعه ی صلح حدیبیه که مشرکان، از ورود رسول گرامی (ص) و همراهانش به شهر مکه جلوگیری کردند و آن ها را از زیارت خانه خدا و مسجدالحرام بازداشتند، پیمان صلحی بین پیامبر خدا (ص) و مشرکان قریش منعقد گشت.
آن روز، من کاتب آن معاهده بودم؛ در آنجا نوشتم:
«...بارخدایا! به نام تو آغاز می کنیم. این، پیمان نامه ایست که بین محمد فرستاده خدا و قریش بسته شده است».
نماینده ی قریش "سهیل بن عمرو" به مخالفت برخاست و گفت: اگر ما باور داشتیم که محمد فرستاده ی خداست، با شما نزاعی نداشتیم و از او اطاعت می کردیم. "رسول الله " را از کنار نام او محو کن و بنویس: محمدبن عبدالله.
گفتم:
«علی رغم میل تو، به خدا سوگند که محمد (ص) رسول و فرستاده ی خداست».
پیامبر خدا فرمود: «علی! همان طور که او می گوید بنویس. برای تو نیز چنین روزی خواهد بود».
(پس از گذشت چند سال تاریخ تکرار شد) روزی که قرار صلح را میان خود و سپاه شام می نوشتم، چنین نوشتم:
«به نام خداوند بخشنده ی مهربان. این قراردادی است میان علی ابن ابی طالب امیرمؤمنان و معاویة بن ابی سفیان...»
عمرو عاص و معاویه به مخالفت برخاستند و گفتند: اگر ما تو را امیر مؤمنان می دانستیم که در ستیز نبودیم، نام خود و پدرت کافی است، جمله ی "امیرالمؤمنین" را حذف کن».
آن روز به یاد سخن پیامبر (ص) افتادم و گفتار او را حق یافتم.
جالب است که امروز معاویه به جای مشرکان قریش می نشیند و علی (ع) به جای پیغمبر (ص) و عمرو عاص به جای سهیل بن عمرو، و جمله ی "امیرالمؤمنین" به جای "رسول الله".

(بحارالانوار ، جلد 20 ، صفحه 356 ، از مولایم علی علیه السّلام)

پ.ن. ندارد!




موضوع نوشته:سیره

سخن دوستان ()


شنبه 88 مهر 11 || 4:47 عصر

سیره 3

"اَصبغ بن نباته" در شمار یاران وفادار و پیروان راستین امیرمؤمنان (ع) است. او در لحظه ای که مولایش در بستر شهادت آرمیده بود و لحظات پایانی عمر خود را سپری می کرد، بر بالین وی حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضای حدیث کرد. با اینکه حال حضرت مساعد نبود اما در عین حال، خواهش "ابن نباته" را پذیرفت و واقعه زیر را برای او چنین نقل کرد:
اصبغ! همان طور که تو به عیادتم آمدی، یک روز هم من به عیادت رسول خدا (ص) رفته بودم. رسول خدا (ص) از من خواست تا به میان مردم روم و آنان را برای شنیدم پیامی از جانب او به مسجد فراخوانم. حضرت فرمودند: به مسجد برو و بر فراز منبر، یک پله پایین تر از جایی که من می نشینم بایست و با مردم چنین بگو:
« ... نفرین بر کسی که مورد خشم و عاق والدین خود قرار گیرد؛
نفرین بر آنکه از مولای خویش بگریزد؛
نفرین بر کسی که در مزد اجیر خیانت ورزد و او را از حقّش محروم سازد ».
اینها جملاتی بود که به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زیر آمدم. در این بین مردی از انتهای مسجد در حالی که جمعیت را می شکافت و سعی داشت خود را به من برساند، پیش آمد و گفت: ای اباالحسن! سه جمله به اختصار (و گوشه و کنایه) گفتی، آن ها را برای ما تشریح کن.
من در پاسخ او چیزی نگفتم، و نزد پیامبر خدا باز گشتم و سخن آن مرد را نقل کردم.
(اصبغ می گوید: در این هنگام حضرت یکی از انگشتان مرا در میان دست خود گرفت و فرمود:) رسول خدا نیز انگشتان مرا چنین در دست خود گرفته بود و با همین حال در شرح آن کلمات فرمود:
« علی! من و تو پدران این مردم هستیم، هر کس ما را به خشم آورد لعنت خدا بر او باد.
من و تو مولای این مردم هستیم، هر که از ما بگریزد به نفرین ابدی مبتلا گردد.
من و تو اجیر این امت هستیم، هر کس در اجرت ما (که دوستی اهل بیت و عترت رسول خداست) خیانت ورزد به لعنت خدا و دوری از لطف او گرفتار گردد».
پس حضرت آمینی گفت و من نیز آمین گفتم...

(بحارالانوار ، جلد 40 ، صفحه ی 45)

پ.ن1. اللـهمَّ العَـن اوَّلَ ظَـالِم ظَلَمَ آلَ مُحَمَّد وَ مَانِعیهِـم حُقـوقَهُم. اللهـمَّ خصَّ اوَّلَ ظالِم وَ غاصِب لآل مُحمَّـد باللَّعـن
         وَ کُلِّ مُستَنّ بِما سَنَّ إلَی یَوم القیَامة.
پ.ن2. دعایی کنید، آمینی بگوییم!




موضوع نوشته:سیره

سخن دوستان ()


شنبه 88 خرداد 2 || 6:52 عصر

سیره 2

ای رسول خدا، از سوی من و از جانب دختری که اینک در کنارت آرمیده و شتابان به سویت آمده است بر تو سلام باد. خواست خدا چنین بود که او از همه زود تر به تو بپیوندد. ای رسول خدا، از دوری دختر برگزیده ات بی تاب و توان گشته ام، و تحمل فقدان برترین بانوان جهان کار ساده ای نیست. اما پس از آن دوری دردناک و مصیبت سخت درگذشت تو (که هیچ مصیبتی با آن برابر نیست) اینک جا دارد که شکیبا باشم و آنچنان که در جدایی تو صبر پیشه کردم، در مرگ دخترت نیز شکیبا باشم.
مرگ زهرا زخمی بر دلم نشاند که جراحت آن کشنده است. به خدا شکایت می برم و دخترت را به تو می سپارم. به زودی دخترت آگاهت خواهد کرد که چگونه امتت بر آزارش همدست شدند. هر چه می خواهی از او بپرس و با اصرار از او بخواه تا اندکی از انبوه بار غم هایی که در سینه داشت و اینجا فرصت گشودن نیافت، برایت بازگوید. آنچه خواهی از او بجو، که راز دل به تو خواهد گفت.
« و به زودی خدا که بهترین داوران است میان او و ستمکاران داوری نماید » *

پ.ن1. ســـــردار بـــــدر و خیبــــر، دیگـر ز پا فتـــــاده
         دستی به دوش سلمان دستی به سر نهاده
         مهـــدی! بیـــا کمـــک کـن جـــد مطهـــــرت را
         بیــــرون ببـــــر ز خانــــــه تابـــوت مـــــادرت را **
پ.ن2. هر بلایی کـه بـه ما می رسـد، در اثـر دوری از اهــل بیت و روایات مأثوره از ایشـان است./حضــرت آیــة الله 
         العظمی بهجت.
         به راستی که ستونی از آسمان کم شد...
پ.ن3. تسلیت...
پ.ن4. غیبتم از نخواستن نبود، از نتوانستن بود. بزرگواران ببخشایند.

---------------------------------------------
* خاطرات امیر مؤمنان (ع) - ص 229
** برای شاعر دعا بفرمایید.




موضوع نوشته:سیره

سخن دوستان ()


سه شنبه 87 آذر 26 || 3:24 عصر

سیره 1

در زمان خلافت عمر، فردی در مسجد الحرام طواف می کرد و تحت عنوان طواف، بوالهوسی می کرد. عمر نیز در مسجد الحرام نشسته بود.
حضرت علی مرتضی (ع) طواف می کردند که دیدند که این فرد به بهانه ی طواف، حرمت خانه ی خدا را می شکند. به او سیلی زدند.
خواست اعتراض کند که دید سیلی از جای بلند بالایی بوده! سیلی از شاه ولایت است. مگر می شود چیزی گفت؟
برای اعتراض نزد عمر رفت و گفت: "علی (ع) در حال طواف به من سیلی زد."
عمر صبر کرد تا امیر المؤمنین (ع) تشریف آوردند. گفت: "یا علی! این مرد از تو شکایت دارد. می گوید من طواف می کردم علی به من سیلی زد!"
حضرت فرمودند: "طواف نمی کرد، بوالهوسی می کرد."
عمر به آن مرد گفت: "بلند شو برو! رأتکَ عین الله و ضَربتکَ یدُ الله!"
چشم خدا تو را دیده و دست خدا هم تو را زده است. بی خود شکایت نکن!

*****
حالا عمر اینقدر استعداد نداشته که عین الله بودن امیرالمؤمنین (ع) را بفهمد. اما خدا می خواست که همه ی اجزای عالَم مداح امیرالمؤمنین (ع) باشند. همه چیز لشکر خداست. زبان عمر هم جُند خداست! *

علی گلواژه ی قاموس عشق است...

پ.ن1. السَّلامُ عَلَیکَ یَا عَینَ اللهِ فی خَلقِهِ.
پ.ن2. خداونـدا! جرعه ای از جام ولایــت در جـان ما بریــز، و ما را ظرفیت و خشوع نوشیدن آن عنایت کن که « إنَّها
          لَکَبیرَةٌ إلا عَلَی الخاشِعین » **
پ.ن3. همی گویم و گفته ام بارها که:
         الهی، ای فلک! دیگر نگردی
         اگر دور سر حیدر نگردی...!
         الهی، ای نفس! بی حُبِّ مولا
         اگر رفتی، به سینه بر نگردی...!
پ.ن3. این اثبات نیست، اعتـــراف است! چشـمت را کـه ببنــدی و وجــود خورشیـد را انکار کنی، نه تنهـا در بودن
         خورشید شک و شبهه ای ایجاد نشده، که حماقتت هم اثبات شده! (حتما دانلود کنید)
پ.ن4. امروز آسمان برف شادی بارید، فلک شاد است در شادی مولایش. ما نیز...
پ.ن5. عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا!
          به قول بزرگـی: سادات مطابق کرمشون رفتار کنن! ( سـادات هستیم که هستیم! دلیل نمی شود عیـدی
          نگیریم! ) تبریک.

----------------------------------
* از کتاب نغمه ی عاشقی- استاد فاطمی نیا- ص144 (نقل شده از کتاب " الیواقیت و الجواهر " شعرانی از علمای اهل تسنن)
** سید مهدی شجاعی




موضوع نوشته:سیره

سخن دوستان ()