بر روی کاسه های سر آنها راه می روید و بر روی جسدهایشان زراعت می کنید و آنچه به جا گذاشته اند می خورید و بر خانه های ویران آنها مسکن گرفته اید و روزگاری که میان آنها و شماست، بر شما گریه و زاری می کند...
مردم! اگر آنها در اندیشه ی خود بیاورید، یا پرده ها کنار رود، مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوشهایشان را خورده، چشم هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده، و زبان هایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند، پاره پاره شده، قلب ها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازه ای آشکار شده...
و آنان را می بینی که دل های خسته از اندوه و چشم های پر شده از خاشاک دارند، در حالات اندوهناک آنان دگرگونی ایجاد نمی شود و سختی های آنان برطرف نمی گردد.
آنان می خواستند با شادی، غم ها را از دل بیرون کنند، و به هنگام مصیبت، با سر گرمی ها، صفای عیش خود را بر هم نزنند. دنیا به آنها، و آنها به دنیا می خندیدند، و در سایه ی خوشگذارنی غفلت زا، بی خبر بودند که روزگار با خارهای مصیبت زا، آنها را در هم کوبید؛ و گذشت روزگار، توانایی شان را گرفت.
پ.ن1. به قدری این خطبه تاثیر گذار بود که دوست داشتم تمامش رو می نوشتم. خوبه کاملش رو یک نگاه بندازید. (خطبه ی 221 نهج البلاغه)
پ.ن2. خاک خواهی شد!
از رخ آیینه ها هم پاک خواهی شد.
چون غباری گیج، گم، سرگشته در افلاک خواهی شد.