برادر! اینگونه بذلِ عزیز کردن برای امام و ولی را از مادر آموختم.
زهرای اطهر (س)، محسن فدای علی (ع) کرد و من، عون و محمد فدای حسین (ع).
اکنون اذن میدان ندهی در خیمه جان می دهند.
آری! شمشیر بر زمین می کشند، ولی درس رزم در کلاس عباس (ع) دیده اند.
فرزندانم زره پوش، خروش می کنند که جرعه نوش ِ باده ی شهادت شوند.
جانم فدایت! زینبت برای رخصت آمده. اگر قرار بود کسی برقرار باشد، علی اکبر سزاوار تر بود.
اماما! جان زهرا...
گفت شهــا! محو جمال تو اند
این دو پسر هر دو غلام تو اند
گرچه به درگــــاه تو ناقابل اند
لیـک به قربانگــه تــو مایل اند
« یَا خَال! بِحقّ اُمّکَ فَاطِمَة الزّهراءِ إلّا أذِنتَ لَنَا »
ای دایی! به حق مادرت زهرا به ما اجازه ی میدان مرحمت کن.
پ.ن. حال دل.