سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 15 بازدید
کل بازدید ها: 194877

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


جمعه 87 دی 6 || 5:6 عصر

مه غم آمد و خونین جگریم

وَ سُبِیَ أهلَکَ کَالعَبیدِ وَ صُفِّدوا فی الحَدید، فَوقَ اَقتابِ المَطیّاتِ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ،
 یُساقونَ فی البَراری و الفَلَواتِ، اَیدیهم مَغلولَةٌ إلی الأعناقِ، یُطافُ بِهِم فی الأسواقِ،
 فَالوَیلُ لِلعُصاةِ الفُسّاق.

یا جدّاه! این خاطره ی تلخ از یادم نمی رود که اهل و عیالت را چون بردگان اسیر کردند، و آنان را با زنجیر آهنین بستند، و بر پشت شتران تند رو بی سرپوش و بی محمل سوار نمودند، و در حال که پوست صورتشان از شدت گرمای سوزان می سوخت، در بیابان ها و راه ها سیر داده شدند و دست هایشان را به گردن ها بستند و در کوی و برزن گرداندند. وای بر آن مردمی که عصیان و فسق را وجهه ی همّت داشتند.

پ.ن1. غریب مولایــم! امتی کمر بستنـد بر قتل جــدّ غریبت، و تبعیـد اولادش؛ « إلا القلیل » که وفــا کردند، و حکم
          قضاء بر آنها جاری شد به امید حُسن جزاء.
          حبیب! چه گذشت بر تو، آن زمان که می دیدی تفسیر « فَقُتِلَ مَن قُتِل وَ سُبِی مَن سُبی » را؟
          وَیلٌ لِلعُصاةِ الفُسّاق...
پ.ن2. یا علی المرتضی غوث الوری کهف الحجی
         قم مغیثا آلک الامجاد عن حد الظبی...
پ.ن3. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


پنج شنبه 87 تیر 27 || 4:0 عصر

سوگواره 2

صلوات الله علیک یا بنت امیرالمؤمنین.

من همیشه به امام زمان (عج) عرض می کنم و می گویم که آقا! ما را ببخشید. خودِ شما اجازه دادید که اسمی از عمّه ی بزرگوارتان بیاوریم. ما کی هستیم که اسم او را ببریم؟! خانمی که امام زمانش (ع) فرمود: " تو علم لدنی داری. " علم لدنی یعنی چی؟! یعنی " کلاس خصوصی خدا ".
این خانم  " علم لدنی " داشته است. سنن خدا عوض نمی شود؛ حضرت زینب کبری (س) شفاعتش مثل همین هوا، مثل نور خورشید، به همه نزدیک است؛ منتهی گیرندگی کم شده است.
دختر أمیرالمؤمنین! این قدر عظمت! آخر آدم چی بگوید؟متحیر می شود. با ایشان شماتت کرده بودند. می گفتند دیدی چگونه خدا از تو برادرهایت را گرفت! دیدی چگونه پسرهایت کشته شدند! و از این حرف ها...، در جواب می گوید: " ما رأیتُ إلا جمیلا " جز زیبایی ندیدم.
افتخار می کنیم که این خانم در حالیکه به صورت اسیر است، بلند شد و بر سر آن پلید فریاد کشید.فرمود: " إنّی أستَصغِرُ قَدرَکَ " من قدر تو را کوچک می شمارم.
امّا امام زمان! از شما خجالت می کشم. عمّه تان چهل منزل آمده بود، خیلی خسته بود. جز زخم زبان از او پذیرایی نشد.
جانِ من قربانِ نازدانه های أبی عبدالله...


( ذکر توسل برگرفته از یکی از مجالس سخنرانی استاد فاطمی نیا )




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


شنبه 86 دی 22 || 6:40 عصر

سوگواره 1

ای یـار مهربانم؛ بابای خسته جانم
برخیز و بین ملالم؛ من بر تو میهمانم
ای دختـر عـزیـزم؛ مهمان اشـک ریـزم
من سر به تن ندارم؛از جا چگونه خیزم
بابا به جان زهـرا؛ سیـرم از ایـن زمانه
بین پیکرم کبود است؛ از ضرب تازیانه
دیدم چه ها کشیدی در عالم اسیری
تو درس صبــر باید از مــادرم  بگیــری
بابا به کوفه دشمن؛ فریاد جنگ میزد
بر دختــران زهــرا؛ از بام  سنگ میزد
دور از شما نبودم ای لاله ی کبودم
هنگام سنگ باران؛ من روی نیزه بودم
آمد صدای قــرآن نــوری به دل نشاندی
گفتم بخوان دوباره؛ بابا چرا نخواندی ؟
جانا مگر ندیدی اشرار کوفه  پستند
قرآن به نیزه خواندم؛ پیشانی ام شکستند
بابا شبی ز ناقه افتادم و نمردم
دور از نگاه عمه؛ سیلی ضجر خوردم
آن شب که ناله کردی از دست  ضجر نامرد
از غیرتش به حالت  عباس گریه میکرد

تا شام من پدرجان دنبال سر دویدم
اما سر عمو را بر نیزه ها ندیدم
این نکته  را نگویی با  مـــادر اباالفضل

بر نیزه ها نمی ماند آخر سر اباالفضل

پ.ن1.شاعر: ...
پ.ن2. نمی دانم...نمی دانم اینجا را خرابه بنامم یا بیت الرقیه...امر، امر شماست بانو...خانه یا خرابه...؟گرچه داغتان خانه را خراب می کند...




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


<      1   2   3   4