سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 26 بازدید
کل بازدید ها: 194701

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


سه شنبه 87 دی 17 || 6:0 عصر

شب دهم محرم - ارباب عشق (ع)

یا جدّا! مگر من منظره ی خروج بانوان دهشت زده را می توانم نادیده بگیرم و از یاد ببرم آنگاهی را که صدای ناله ی اسبت را شنیدند و یکباره از خیام حرم بیرون ریختند و اسب تو را دیدند که زینش واژگون و یالش غرق خون است و با دیدن این منظره ی سوگ بار، مو ها پریشان ساختند و سیلی بر چهره زدند، و بی اختیار، ناله زنان فریاد "وامحمداه، واعلیاه" برداشتند و به دور اسب گرد آمدند، سپس همگان به سوی قتلگاهت با سرعت رهسپار شدند، بلکه آخرین لحظات سالار و سرپرست خود را دریابند، اما دیدند شمر بر روی سینه ات جای گرفته و محاسنت را به دست دارد و خنجر بر حنجرت نهاده، و خواهد سرت از تن جدا کند و بر فراز نیزه زند. و زمانی که با بدنی پر جراحت، خاک کربلا را بستر قرار دادی و آنها اسبان را نعل تازه زدند و جمعی طاغی و زنازاده با سم اسبان بر پیکرت تاختند، در حالی که لحظات آخر را می پیمودی...

**************

چه شد که حرمت مهمان، نه...! حرمت قرآن را شکستند؟چه شد که بر قرآن تاختند؟
نمی دانم فرزندان نهروان، قرآن ناطق بر نیزه کردند، یا نیزه قرآن به سر گرفته؟
ای مصحف شرحه شرحه! بر نی نیز شرح مصحف شریف می گویی؟
ای صدر تو مصدر کتاب الله! تف بر این روزگار « یَا دَهر اُفّ ٍ لَکَ مِن خَلیل ِ»

پ.ن. حال دل.



موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


دوشنبه 87 دی 16 || 7:31 عصر

شب نهم محرم - خدای ادب

تنها ام البنین، که پس از ازدواج با امیرالمؤمنین، بر در منزل می ایستد و برای ورود اذن زینب (س) فرزند فاطمه را می خواهد، فرزندی چون تو می تواند داشت. هم او که وقتی فرزندان زهرا (س)، مادر خطابش می کردند، بنای گریه می گذاشت که شما فرزندان فاطمه اید، مرا مادر خطاب نکنید...
حال دل نازک و رئوفت به کنار، ادب تو آموخته از این مادر، که تاب شنیدن نوای " العطش " کودکان حسین (ع) را برایت باقی نمی گذارد.
اکنون این تو، و این سکینه که اگر لب تر می کرد، خواسته اش را اجابت می کردی. حاجتی به گفتن نبود، ترک لب هایش دنیایی حرف داشت...
ببین! این زهراست که سرت را بر دامن گرفته، و این حسین است که برایت ذکر " بِنَفسی أنت " گرفته. آری؛ زاده ی فاطمه (س) قصد به خیمه بردنت را دارد، که جگرش را به آتش می کشی.

« یَا أخی! بِحقّ جَدّکَ رَسولِ الله أن لاتَحمِلنی وَ دَعنی فی مَکانی هَذا »

چرا که از سکینه شرم می کنم، و دیگر اینکه پرچمدار سپاه، بر زمین نشاید...
معنای " کَأنّهُم بُنیانٌ مَرصوص "! ببین؛ برادرت ندای " وَا أخاه " سر داده که " الان إنکَسَرَ ظَهری "

کعبــــه عشق نگــــر، دور و برش دعـــوا شد
استلامش چه شلوغ است، سرش دعوا شد
گوئیـــــــا مملکت ری به نگـــــاهش بستـــــه
در قشـــون بر سر چشمـــان ترش دعـوا شد
آسمــــان را همــــه خواهنـــــد به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمــــرش دعوا شد
قبــر خورشیــــد ندیدنـــد کــــه سـوزاننـــدش
چون پدر نیست، به نعش پسـرش دعوا شـد
بر ســـر نیـــــزه نشد بنــــد، سرش را بستند
علت این است، بهم ریخت سرش دعوا شــد

پ.ن1. راهی نیست از خیمه گاه تا میدان مشک. خنجر رسید و ریخت به چشم رکاب، آب...
پ.ن2. یادت باشد « وَ لا تَذکُرَنّ عِندَهُ سَکینَةً فَإنّهُ اوعَدَها بِالماء »
پ.ن3. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


یکشنبه 87 دی 15 || 7:22 عصر

شب هشتم محرم - شبه رسول

نه تنها صورت،که صوت و سیرتت نیز شبیه پیمبر بود. آنچنان که اگر چشمانمان بسته بود و تو قرآن می خواندی، گمان می شد که نبی آمده.
کرامتت به عمویت کشیده بود، چراغ دارالکریم پس از خانه ی کریم اهل بیت (ع) در مدینه زینت خانه ی تو بود.

تـــا پــــدر آرزو ی روی پیمبــــر می کـــرد
نظـــر از مهر به روی علی اکبـــر می کرد
رفت اکبر به سوی عرصه ی پیکار حسین
از قفـــا سیر قد و قـــامت اکبـــر می کرد

رَجَز می خواند که:

«أنا عَلیُ بنُ حُسِینِ بنِ علی          نَحنُ وَ بَیتِ اللهِ اَولَی بِالنّبی»

اینان علی از علی نمی شناسند، این جماعت فرزندان خوارج اند، اینجا هم ابن ملجم دارد. فرق مبارکت چون مولایت، و بدن پاکت نیز زخم دار کینه از نام علی. هر کس نشانی از " بُغضاً لابیک " بر پیکرت می گذارد...
علی! بعد از تو خاک بر سر دنیا باد...

پ.ن. حال دل.



موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


شنبه 87 دی 14 || 7:33 عصر

شب هفتم محرم - قنداقه ی علی اصغر

ببین! اینجا کسی نیست که از حرم رسول الله حراست کند. حتی موحدی نیست که از " یُخافُ اللهُ فینا " سخن بگویم.
به بهانه ی وداع با تو بر در خیمه می آیم که بوسه ای از رخ ماهت بگیرم، انگار تیغ نیز در حسرت بوسه ای از حنجر تو بوده. تیغ در بوسیدنت، بر من پیشی گرفت؛ و تو در وداع، از من...
حرمله کمان بر کشید و قامت من نیز کمان شد. ملعون! چنان چله می کشی که انگار می خواهی شیری را بیفکنی. این طفل شیرخوار است نه شیر...
انتقام بدر را چه به بدر ِ شش ماهه ی اهل حرم؟
کاش سکینه نپرسد: « یَا اَبَةُ لَعَلّکَ سَقَیتَ اَخَی الماء » بابا به برادرم آب دادی؟

لَیتَکُم فی یَوم ِ عاشــــورا جَمیعاً تَنظُرونی
کَیفَ اَستَسقی لِطِفلی فَاَبوا اَن یَرحَمونی

ای کاش در روز عاشورا همه ی شما بودید و می دیدید
که چگونه برای کودکم طلب آب کردم و آن قوم به من رحم نکردند.

پ.ن1. کودک چقدر می خورد از نهر آب، آب؟
پ.ن2. قنداقه، دست بسته، باب الحوائج.
          چون نخل، بلند و دست ما کوتاه است
          گیریم ثمر، ز شاخ کوچکتر او...
پ.ن3. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


جمعه 87 دی 13 || 8:10 عصر

شب ششم محرم - ابن الکریم

رخصت " احلَی مِن العَسَل " می خواهی، اما به عمو بیاندیش. رخصت شهادت دادن به امانت آسان نیست. این بار جان عموست که از وداع با تو به لب رسیده. ببین؛ « حَتّی غَشیَ عَلَیهِ » را. تنها مانده که جان دهد.
عمو را بوسه باران می کنی و فرمان می گیری. ابن الکریم این بار آمده که جان دهد.
پایت اگر چه به رکاب نرسید، ولی پای شجاعتت بر عرش بود.
دشمن را ببین که چه می گوید!
« سبحان الله! دل من تاب آن ندارد که بر او ضربت بزند. به خدا سوگند اگر بر من تیغ حواله کند، دست به دفعش نمی گشایم! »
و چه شقی است آنکه دستش به شکافتن فرق ماه فرمان داد...

در آن زمان که جدا می شد از قبیله ی عشق
هنــــوز گوشه ی چشمی ستاره باران داشت
سوار گشت، ســـواری که سـاعتـــی دیگـــــر
حسین ِ کرب و بلا، یک بغــــل نیستـان داشت
نشست گـــــرد سُم اســـب و یک نفـر حیران
به روی دست ورق پــــاره های قــــرآن داشت

پ.ن. حال دل.


موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


<      1   2   3   4      >