سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای علی که جمله عقل و دیده ای........شمه ای واگو از آنچه دیده ای........آن چه دیدی که مرا زان عکس دید........در دل و جان شعله ای آمد پدید؟!........آن چه دیدی برتر از کون و مکان........که به از جان بود و بخشیدیم جان؟!........در شجاعت شیر ربّـا نیستی........در مروّت خود که داند کیستی!........بازگو ای باز عرش خوش شکار........تا چه دیدی این زمان از کردگار؟........چشم تو ادراک غیب آموخته........چشمهای حاضران بر دوخته........راز بگشا ای علی مرتضی........ای پس از سوء القضا حسن القضا........چون تو بابی آن مدینه علم را........چون شعاعی آفتاب حلم را........باز باش ای باب بر جویای باب........نارسد از تو قشور اندر لباب........باز باش ای باب رحمت تا ابد.......بارگاه ماله کفواً احد........امّت وحدی یکی و صد هزار........بازگو ای بنده بازت را شکار

منوی اصلی
]]]]]]]]]]]
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

دوستان
]]]]]]]]]]]

مولا
بندیر
پنجره
بشری
حوریب
الف دام
کرشمه
محرمانه
طالب یار
تشنه لب
زائر محرم
از نیستان
اِســـکالپل
سقا خانه
خیبر شکن
عطای کثیر
حمیدستان
نهانخانه دل
ایران اسلام
یک وجب دل
سلالة النبی
عشاق الزهرا
خیمه ی سبز
لطیف لم یزالی
عبور باید کرد...
آقا حمید (باکری)
آقا مهدی (باکری)
نسیمی از بهشت ...
تا یوسفم از چاه برآید...
سی صد و سیزده بهشتی
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس


مطالب قبلی
]]]]]]]]]]]

موضوعات وبلاگ
]]]]]]]]]]]


اشتراک در خبرنامه
]]]]]]]]]]]
 
آمار بازدیدها
]]]]]]]]]]]
امروز: 35 بازدید
کل بازدید ها: 194664

آهنگ وبلاگ
]]]]]]]]]]]


جستجوی مطالب
]]]]]]]]]]]


یکشنبه 87 دی 15 || 7:22 عصر

شب هشتم محرم - شبه رسول

نه تنها صورت،که صوت و سیرتت نیز شبیه پیمبر بود. آنچنان که اگر چشمانمان بسته بود و تو قرآن می خواندی، گمان می شد که نبی آمده.
کرامتت به عمویت کشیده بود، چراغ دارالکریم پس از خانه ی کریم اهل بیت (ع) در مدینه زینت خانه ی تو بود.

تـــا پــــدر آرزو ی روی پیمبــــر می کـــرد
نظـــر از مهر به روی علی اکبـــر می کرد
رفت اکبر به سوی عرصه ی پیکار حسین
از قفـــا سیر قد و قـــامت اکبـــر می کرد

رَجَز می خواند که:

«أنا عَلیُ بنُ حُسِینِ بنِ علی          نَحنُ وَ بَیتِ اللهِ اَولَی بِالنّبی»

اینان علی از علی نمی شناسند، این جماعت فرزندان خوارج اند، اینجا هم ابن ملجم دارد. فرق مبارکت چون مولایت، و بدن پاکت نیز زخم دار کینه از نام علی. هر کس نشانی از " بُغضاً لابیک " بر پیکرت می گذارد...
علی! بعد از تو خاک بر سر دنیا باد...

پ.ن. حال دل.



موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


شنبه 87 دی 14 || 7:33 عصر

شب هفتم محرم - قنداقه ی علی اصغر

ببین! اینجا کسی نیست که از حرم رسول الله حراست کند. حتی موحدی نیست که از " یُخافُ اللهُ فینا " سخن بگویم.
به بهانه ی وداع با تو بر در خیمه می آیم که بوسه ای از رخ ماهت بگیرم، انگار تیغ نیز در حسرت بوسه ای از حنجر تو بوده. تیغ در بوسیدنت، بر من پیشی گرفت؛ و تو در وداع، از من...
حرمله کمان بر کشید و قامت من نیز کمان شد. ملعون! چنان چله می کشی که انگار می خواهی شیری را بیفکنی. این طفل شیرخوار است نه شیر...
انتقام بدر را چه به بدر ِ شش ماهه ی اهل حرم؟
کاش سکینه نپرسد: « یَا اَبَةُ لَعَلّکَ سَقَیتَ اَخَی الماء » بابا به برادرم آب دادی؟

لَیتَکُم فی یَوم ِ عاشــــورا جَمیعاً تَنظُرونی
کَیفَ اَستَسقی لِطِفلی فَاَبوا اَن یَرحَمونی

ای کاش در روز عاشورا همه ی شما بودید و می دیدید
که چگونه برای کودکم طلب آب کردم و آن قوم به من رحم نکردند.

پ.ن1. کودک چقدر می خورد از نهر آب، آب؟
پ.ن2. قنداقه، دست بسته، باب الحوائج.
          چون نخل، بلند و دست ما کوتاه است
          گیریم ثمر، ز شاخ کوچکتر او...
پ.ن3. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


جمعه 87 دی 13 || 8:10 عصر

شب ششم محرم - ابن الکریم

رخصت " احلَی مِن العَسَل " می خواهی، اما به عمو بیاندیش. رخصت شهادت دادن به امانت آسان نیست. این بار جان عموست که از وداع با تو به لب رسیده. ببین؛ « حَتّی غَشیَ عَلَیهِ » را. تنها مانده که جان دهد.
عمو را بوسه باران می کنی و فرمان می گیری. ابن الکریم این بار آمده که جان دهد.
پایت اگر چه به رکاب نرسید، ولی پای شجاعتت بر عرش بود.
دشمن را ببین که چه می گوید!
« سبحان الله! دل من تاب آن ندارد که بر او ضربت بزند. به خدا سوگند اگر بر من تیغ حواله کند، دست به دفعش نمی گشایم! »
و چه شقی است آنکه دستش به شکافتن فرق ماه فرمان داد...

در آن زمان که جدا می شد از قبیله ی عشق
هنــــوز گوشه ی چشمی ستاره باران داشت
سوار گشت، ســـواری که سـاعتـــی دیگـــــر
حسین ِ کرب و بلا، یک بغــــل نیستـان داشت
نشست گـــــرد سُم اســـب و یک نفـر حیران
به روی دست ورق پــــاره های قــــرآن داشت

پ.ن. حال دل.


موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


پنج شنبه 87 دی 12 || 7:55 عصر

شب پنجم محرم - آخرین سرباز

غیرتت کم از مردان آل هاشم ندارد.
نواده ی علی، زاده ی حسن، پرورده ی حسین (ع) خیمه نشین نمی ماند.
ولیّ ِ خدا در محاصره ی تیغ نامردان باشد و عبدالله مردی نکند؟ سپاه زینب رجز بخواند و رزم کند، ولی عبدالله سپر عمویش نباشد؟ حسین (ع) به خون علی اصغر وضو کند، ولی عبدالله در محراب نماز عشق نگزارد؟
هیهات که چنین باشد...
آنقدر مرد بودی که عمه نیز به گردت نرسد. آنقدر شیر بودی که شمشیر در برابرت بازیچه ی طفلان باشد.
دل که دریایی باشد، اگر تنگ شود، طوفان می کند! طوفان تو عمه را به ساحل فرستاد و عمو را نا آرام کرد.
آخرین سرباز! در قتلگاه به قطع الیمین اقتدا کردی، قربة إلی الله...
الله اکبر!

دل از هجـــــر عمویم سوخت عمه
به جــــــانم آتشی افــــروخت عمه
من از عشق عمو ای عمه مستم
دل از غیر عمـــو عمـــــه گسستم
روم تـــــا دامــــن مهــــــرش بگیرم
چـــو اصغر اندر آغوشش بمیــــــرم

پ.ن. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


چهارشنبه 87 دی 11 || 6:30 عصر

شب چهارم محرم - سپاه زینب

برادر! اینگونه بذلِ عزیز کردن برای امام و ولی را از مادر آموختم.
زهرای اطهر (س)، محسن فدای علی (ع) کرد و من، عون و محمد فدای حسین (ع).
اکنون اذن میدان ندهی در خیمه جان می دهند.
آری! شمشیر بر زمین می کشند، ولی درس رزم در کلاس عباس (ع) دیده اند.
فرزندانم زره پوش، خروش می کنند که جرعه نوش ِ باده ی شهادت شوند.
جانم فدایت! زینبت برای رخصت آمده. اگر قرار بود کسی برقرار باشد، علی اکبر سزاوار تر بود.
اماما! جان زهرا...

گفت شهــا! محو جمال تو اند
این دو پسر هر دو غلام تو اند
گرچه به درگــــاه تو ناقابل اند
لیـک به قربانگــه تــو مایل اند

« یَا خَال! بِحقّ اُمّکَ فَاطِمَة الزّهراءِ إلّا أذِنتَ لَنَا »
ای دایی! به حق مادرت زهرا به ما اجازه ی میدان مرحمت کن.

پ.ن. حال دل.




موضوع نوشته:سوگواره

سخن دوستان ()


<      1   2   3   4      >